Send the following on WhatsApp
Continue to Chathttps://clickbax.ir/view/post:312712/2020-01-20/توی-سوپر-مارکت-نزدیک-خونمون.html Amin: توی ی سوپر مارکت نزدیک خونمون کار میکردم<div>ی روز صبح دوست نداشتم برم سر کار و تصمیم گرفتم خونه بمونم و بخوابم</div><div>فقط منو بابام خونه بودیم&nbsp;</div><div>ساعت نزدیک ب 10 بود ک بابام در اتاقو باز کرد و گفت امین بابا بیدار شدم گفتم بله بابا گفت من دارم میرم سر کار هر وقت پاشدی از توو یخچال غذا بردار گرم کن بخور گفتم باش و رفت اما در اتاقمو نبست&nbsp;</div><div>توی همون حالت چشامو بستم و صدای باز و بسته شدن در که توسط بابام ایجاد شده بود رو شنیدم و خوابم برد&nbsp;</div><div>یهو بیدار شدم اما چشام بسته بود&nbsp;</div><div>چشامو که باز کردم ی مرد کاملا سیاه رو دیدم که دم در اتاقم وایساده ( نکه رنگ پوستش سیاه باشه ، کلا همه جاش سیاه&nbsp;ِ سیاه بود )</div><div>چشمامو بستم ، قلبم داشت تند تند میتپید&nbsp;</div><div>تصمیم گرفتم چشامو باز کنم و ببینم چیه که دیدم اومده کنار تختم وایساده</div><div>نتونستم خودمو کنترل کنم بی صدا باز چشامو بستم اما اینبار تمام بدنم لرزید&nbsp;</div><div>انگار تشنج کردم</div><div>بعد که بیدار شدم تمام خونه رو گشتم اما خبری یا اثری از چیزی نبود</div><div>اینم کسی جز من توی خانواده ندیده بود</div>