Send the following on WhatsApp
Continue to Chathttps://clickbax.ir/view/post:2437479/2024-04-17/چند-وقتی-بود-چشماش-غمی.html Elnaz: . چند وقتی بود که چشماش یه غمی داشت... یه غمی که آزارم میداد، کم حرف شده بود، مدتها به یه نقطه خیره میشد و فکر میکرد، یادمه وقتی ازش پرسیدم چیزی شده که انقدر بهم ریختهای تو چشمام زل زد و گفت: دلتنگم، خیلی دلتنگم... نذاشت بپرسم دلتنگ کی، دلتنگ چی دستمو گرفت و گفت تا حالا به کسی حسادت کردی؟ سرم رو تکون دادم و گفتم نمیدونم، شاید، تو چی؟ خندید و گفت آره... من به خودم حسودیم میشه، به همون کسی که بودم و دیگه نیستم، همونی که از یه جایی به بعد عوض شد، میدونی سختترین روزهای زندگی همون روزایی هست که آدم دلتنگ خودش میشه... حرفاشو درک نمیکردم تا اینکه چند سال بعد روزای سختم شروع شد، دلتنگ شدم، دلتنگ همون کسی که تو گذشته بودم، دلتنگ همون حسهایی که مدتها تجربه نکرده بودم، دلتنگ خندههایی که مصنوعی نبود، دلتنگ رویاهایی که هر چی گذشت کمرنگتر شد... همون جا بود که فهمیدم فرقی نداره شرایط تغییرت بده یا سرنوشت یا مسیری که انتخاب میکنی، اگر با گذشت زمان عوض بشی بالاخره یه روز بی رحمترین دلتنگی میاد سراغت دلتنگی که هیچ راه فراری نداره دلتنگی که هیچوقت تموم نمیشه، فقط گاهی فراموش میشه... همین!